خاطرات جانمان^_^(حتما بخونین)

ساخت وبلاگ
یک روزهایی می آیندکه از گفتنِ «خسته شدم » هم خسته می شویم:)یاد میگیریمکه هیچکس در این دنیانمی تواند برای خستگی ما کاری کند .هیچ کس نمی تواندبرای معشوقه ی از دست رفته ی مان،شناسنامه ی المثنی گم شده یمان توی سفرحقوق دو ماه عقب افتاده مان استاد بداخلاقی که دو ترم متوالی حالمان را می گیرددندان های خراب عصب کشی نشدهو برای اینکه نوبت های دکترمان را همیشه آدم هایی با اسکناس های بیشتر مال خودشان کرده اند کاری کندیک روزهایی می آیند که از گفتنِ خسته شدم هم خسته می شویم!سعی میکنیماز آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریماز اینکه امروز ،گل های شمعدانی گل داده انداز بوی خوب مایع لباسشویی روی آستین پیراهنماناز نخ کردن سوزن مادر بزرگ و شنیدن قربان صدقه ها با لهجه ی شیرینشاز دیدن اینکه بابا،وسط آن افسردگی لعنتیبا گل زدن تیم مورد علاقه اش سر کیف می آید ...دیگر از نق زدن خسته می شویم و از صدای خنده ی بچه ها موقع سرسره بازی،هوا کردنِ بادکنکشان یا خریدن پشمک های هم قد خودشانتوی شهر بازی چشم هایمان می خندندیک روزاز گفتنِ آن همه خسته شدم خسته می شویم!و سعی می کنیم حالمان را به حادثه ها، بهانه ها ولحظه های خوب گره بزنیمیک روز ،از آن همه خسته بودن ها خسته می شویمو این خستگی! چه قدر خوب است...و این خستگی،چه قدر می چسبد ... خاطرات جانمان^_^(حتما بخونین)...
ما را در سایت خاطرات جانمان^_^(حتما بخونین) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onlygirl400 بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 14:49